::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::

ساخت وبلاگ
در سرم دارم هزاران من سؤال چون حبابی مانده ام در یک خیالگر که من ایرانیم واسم ایران بر من است پس چرا با زور می پوشانند شال را بر سرم؟ دروجودم مهربانیدر نگاهم روشنایی نیمه شب فریاد آرممن مسلمان نیستم ایرانیم من مسلمان نیستم ایرانیمازتبار کورشم در وطن زندانیم دختری آزاده ام مثل یک پروانه ام درمیان آرزوها نا امید جا مانده امهر چه گویم من مسلمان نیستم ایرانیم آه چه سم ها بر رخم پاشیده اند باز من خندیده ام گاهی تا وقت سحر همچو بلبل حی غزل ها خوانده ام من مسلمان نیستم ایرانیممن مسلمان نیستم ایرانیمماه مهتاب را چونور آفتابدر دلم جا داده امگاه به آغوش میکشم مهتاب راگاه نازش میکنمگاهی هم مثل کویری زردو خشک سکوتی میکنممن کیم ؟اهل کجایم ؟خوب میدانم مسلمان نیستم ایرانیم چون شقایق سرخ وعاشق زیباییم قلب و جانم مملو از عشق وطن در رگم نور رهایی میخروشد روزوشب من مسلمان نیستم ایرانیمبس کنید ظلم و ستم را چونکه من آریاییم مثل آئینه روشنم مانند آب چشمه هامست ومستم از گشتن پروانه هارقص وشادی میبرم با مژده آوازها می فروشند می فروشان خمره های می را ساقیان ریزند شراب ناب شیراز درپیمانه هاتا نویسند کلمه دوستت دارم تا ابد ایران را چون محبت درمیان مردمم بی انتهاستکینه ودشمن تراشی کار ما نیست سرتا پا خطاستدر جهان هر جا که باشم من فقط ایرانیمدین من عشق است و مهرودوستی من مسلمان نیستم ایرانیم نوشته شده در سه شنبه بیست و نهم فروردین ۱۴۰۲ساعت 11:23 توسط سمیرا| | ::::: این خدا را مهربان پنداشتم:::::...
ما را در سایت ::::: این خدا را مهربان پنداشتم::::: دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mis-samira بازدید : 36 تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1402 ساعت: 18:39